معنی هر چیز تمام و کامل
حل جدول
واژه پیشنهادی
فرهنگ فارسی هوشیار
فارسی به انگلیسی
Anything
فرهنگ عمید
کامل شدن،
تمام و کامل کردن،
گذرانیدن و به سر بردن،
بهسر آمدن،
(صفت) کامل،
(صفت) درست، بیعیب،
(صفت) همه،
(قید) همگی،
(صفت) زیاد،
لغت نامه دهخدا
تمام. [ت َ / ت ِ] (ع ص) بدر تمام، ماه تمام. (منتهی الارب). ماه پر و کامل. یقال: بدر تَمام و بدر تِمام. (ناظم الاطباء). || (اِ) تمام خلقت. یقال: ولدته امه لتمام و کذلک ولد المولود لتمام، یعنی نه ماهه زاد. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). ولد الولد لتمام الحمل، زائیده آن کودک (را) در حالتی که ماه آن کامل بود: والقت المراءه الولد لغیر تمام، بچه انداخت آن زن از جهت آنکه ماه وی کامل نبود... (ناظم الاطباء).
تام و تمام
تام و تمام. [تام ْ م ُ / م م وَ ت َ] (ص مرکب) از اتباع. کامل. بی عیب. کامل از هر جهت. اقصی کمال ممکن. بدون نقص.
تمام و کمال
تمام و کمال. [ت َ م ُ ک َ] (ترکیب عطفی، اِ مرکب) تمام کمال. تمام و کامل. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا): قرض خود را تمام و کمال پرداخت. (یادداشت ایضاً). رجوع به تمام و دیگر ترکیبهای آن شود.
عربی به فارسی
تمام , درست , دست نخورده , بی عیب , پر , مملو , کامل , ناکنش ور , بی کاره , غیر فعال , سست , بی حال , بی اثر , تنبل , بی جنبش , خنثی , کساد , تمام کردن , کامل کردن , درست کردن , یکی کردن , تابعه اولیه چیزی را گرفتن , اختلا ط , بیحال
معادل ابجد
803